۱۳۹۳ مهر ۱۰, پنجشنبه

همانجا که سعدی را در می یابی ...

رد خطوط دلتنگی را که بگیری
یک سرش می رسد به خداحافظی
همانجا که هنوز رد گرمای بوسه ی واپسینش روی لبانت مانده
و هنوز نفس هایت از شوق بودنش پیش و پس می زند

همانجا که دست و دلت نای رفتن ندارد
و دو قدم به پیش می روی و بر میگردی
و من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود
همانجا که سعدی را در می یابی!




*. دیگری ها برای ژوزفین (+)