۱۳۹۰ دی ۱۰, شنبه

حال خوب شیراز ...

شیراز حال خوبی داشت ...
حافظیه و سعدیه هم که آرامش عجیبی ...



×. شنیده بودم که قدیمی ها -آنانکه فقط انگاری کمی پیشتر از ما می زیستند!- می گفتند آدمی را باید در سفر شناخت؛ خوشحالم که دقیقا همان شناخت و تصوری که از رفیق همقطارم داشتم -و بعضا بسیار بیشتر از تصورم بود- درست و دقیق بود و در انتخابش اشتباه نکرده بودم -در انتخابش به عنوان یکی از همان منان منم و یکی از بهترین هایش-
ممنونتم رفیق شفیق تنهایی ها و یادهای خوب!

×. اکیپ سفر هم بی تاثیر نیست که حقیقت ممنون تک تکشونم که خاطرات خوب شیراز بی آنها اینقدر ها هم شاید خوب نمی شد
به سلامتی همه شون ...

× و در آخر هر چند چند ساعتی بیشتر در شهر نبودیم و الباقی در کنفرانس (از 8 صبح تا 7 شب) به سر بردیم اما همان چند ساعت هم خوب بود، هر چند داغ ندیدن تخت جمشید و پاسارگاد و باغ های بی شمار شیراز به دل ماند اما همان حافظیه و سعدیه اش هم به هزاری درد و غم می ارزید ...

پی نوشت: مقاله ها و کنفرانس ها تمام شد، مانده فقط سه چیز یکی همایش عزیزانم -که البته کار اجرایی خاصی در خدمتشون نیستم- و خاصه دو چیز مهم یکی محاسبات عددی و مهمترین چیز که ارشد است !
دعایم کنید ... (شاید با دعا بگذره! هاهاها)

۱۳۹۰ دی ۱, پنجشنبه

لحظه ای تامل - 39: جشنی برای طولانی ترین حکومت تاریکی!؟

جالب است؛ طولانی ترین تاریکی سال را جشن می گیریم!
به سلامتی همه تاریکی ها!؟
به عادت کردن همه تاریکی ها!؟
...
نه! شاید اینقدر تلخ هم نباید نگریست!


جشن می گیریم که بگوییم:
آهای تاریکی! 
آهای خدای سیاهی های قیرگون!
آهای رنگ کلاغیه ذات پلید!
های ای شولای تباهی و شومی!
ما اینجا حتی در بلندترین دوران حکومتت هم جشن می گیریم که بگوییم هیچ نیستی! 
جشن می گیریم و می خندیم تا بفهمی که میانه این همه سیاهی و پلیدی و خفقانت ما ایستاده ایم چو شمع ...




به کوری چشم تاریکی 
یلداتان به شادی ...


×. یلدا نوشت پارسالم در اینجا (+)

۱۳۹۰ آذر ۲۵, جمعه

حس خوب سرگیجه علمی: پساساختارگرایی

تذکر: مواظب اختلاط مباحث و بعضا نادرستی برداشت ها از آنها باشید!

شاید مفهومی که اول بار با شنیدن «پساساختارگرایی» در کومه ذهن آدمی را می کوبد این است که پسا ساختارگرایی مفهومی است درست در تناقض و رو در روی ساختارگرایی اما سخنی اینچنین بیشتر به شوخی می ماند تا تبیین واقعیت:
پساساختارگرایی نه یک نحله فکری ضد ساختارگرایی است که هویت خویش را با تخریب تمام آنچه که «ساختارگرایی» نام دارد بسازد و بر ویرانه های آن کاخ شکوهمند گفتار خویش را بر نهد؛ که بر عکس در مواجه با ساختارگرایی با نقد برخی مفاهیم و همچنین به عاریت گرفتن برخی دیگر از اندیشه های حاکم بر ساختارگرایی؛ شاکله خود را سامان می بخشد. به عبارت دیگر بین ساختارگرایی و پسای آن، مشترکات زیادی مشاهده می شود. لذا برای فهم پساساختارگرایی ابتدا باید مروری بر ساختارگرایی داشته باشیم تا با بر شمردن مشترکات و خاصه مایه های نقد ساختارگرایی به چرایی پیدایش پساساختارگرایی دست یابیم. 
در ساختارگرایی با کنار گذاشتن ظواهر پراکنده پیش رو به سراغ قالب ها و ساختارها می رویم. یعنی به تعبیر استروس ساختارگرایی تلاش برای یافتن عنصر دگرگونی ناپذیر در میان تمایزهای سطحی است. بگذارید این جمله به ظاهر مبهم را کمی بیشتر تشریح کنیم: یعنی به جای پرداختن به محاوره روزمره که شکل نامنظم و پراکنده استفاده از زبان است (به تعبیر سوسوری) به خود زبان و ساختار آن بپردازیم (لازم به ذکر است شاید بتوان گفت همین امر نقطه تمایز فیمابین پوزیتویسم و ساختارگرایی است). به عبارت دیگر در ساختارگرایی به جای پرداختن به سطح، به عمق می رسیم. البته باید توجه کرد که منظور از این عمق، عمق ساختاری (و به تعبیر بهتر دلالت) است نه عمق معنایی و ذاتی (که دومی بیشتر به هرمنوتیک می ماند تا ساختارگرایی)
بگذارید به رسم رایج نگاهی تاریخی بر اندیشه ساختارگرایی بیندازیم: ساختارگرایی چنانچه از تاریخش پیداست ریشه در افکار اندیشمندی به نام سوسور دارد. تا پیش از سوسور چنین فرض می شد که هر واژه نمایانگر شی بیرونی است که به آن ارجاع می کند یعنی رابطه ای فیمابین واژه و آنچه که واژه بدان ارجاع داده می شود وجود دارد.یعنی زبان وسیله ایست برای نام گذاری بر روی پدیده هایی که به طور طبیعی به مجموعه ای از اشیا و خواص تقسیم شده اند: انسان ها، کرات، گیاهان و غیره. یعنی فرض بر این بود که هر کلمه با برشی از جهان از پیش موجود، مطابقت می کند. سوسور با تعمق بر زبان شناسی این نظر را مردود دانست و به جای آن از دو جنبه: مادی (تصویر آوایی)  و ذهنی (مفهومی که آن کلمه در ذهن مهیا می سازد) استفاده نمود. اولی را دال و دومی را مدلول نام نهاد. رابطه میان دال و مدلول مثال دو روی یک سکه اند: جدایی ناپذیر و مرتبط به طوری که فهم یکی مستلزم وجود دیگری است.حاصل ترکیب دال و مدلول را نشانه نامید. این نشانه است که معناسازی می کند. ویژگی اصلی این نشانه اختیاری بودن (به تعبیر بهتر تصادفی بودن) آن است. یعنی هیچ رابطه منطقی بین مثلا دال و ر و خ و ت (کلمه درخت) و مفهوم مادی خود درخت وجود ندارد. دلیل اصلی اینکه مفهوم درخت در زبان های مختلف به نام های مختلف بیان می شود نیز همین امر است. همچنین نکته مهم دیگر این است که در زبان تنها تمایز است که وجود دارد یعنی مثلا آنچه که قطار ساعت هشت و چهل و سه دقیقه ژنو به مقصد پاریس را مشخص می کند تمایز از دیگر قطارهاست. این نوع نگرش سوسور محدود به زبان شناسی نشد و مرزهای علوم دیگر را نیز درنوردید: از آلتوسر گرفته تا لاکان در روانشناسی ساختارگرا. شاید بتوان گفت اهمیت اصلی کار سوسور این است که کارکرد زبان را به سازمان بندی و برساختن ارجاع می دهد. یعنی اندیشه ما درباره جهان طبیعی از طریق قراردادهای بازنمایی آن یعنی از طریق زبان سازمان و شکل می گیرد. همه این ها ما را به به مفهومی به نام «فرهنگ» سوق می دهند. به زعم نگارنده شاید بتوان گفت اهمیت اصلی سوسور در مرتبط ساختن فرهنگ و زبان است: اینکه مناسبات فرهنگی از طریق نظام زبان بازتولید می شوند. (هر چند که مفهوم فرهنگ در بینش ساختارگرا تحت تاثیر ویژگی ثابت زبان، دارای خصلتی ثابت فرض می شود که به شدت قابل نقد است). در همین جا لازم به یادآوری است که هدف این نوشته نه توضیح کار سوسور و نه حتی شرح ساختارگرایی که دلایل پیدایش پساساختارگرایی است (برای آشنایی بیشتر با سوسور رجوع کنید به (+) ) 
خلاصه آنکه ساختارگرایی مدعی است که برای فهم زندگی اجتماعی باید مکانیسم های پنهان ساختارهای آن مورد بررسی قرار گیرد؛ چنانچه پاسخ به همین پرسش «قاعده های پنهان چیست!؟» منجر به دو نحله بزرگ ساختارگرایی گردید: یکی دورکیم با پاسخ امر اجتماعی و دیگری سوسور و بارت و اکو و فوکس با زبان شناسی هایشان. 
حال با این مقدمه نه چندان کوتاه -ولی ضروری- به پیشباز پساساختارگرایی می رویم:
پساساختارگرایی نیز چون ساختارگرایی به وجود ساختارهای ناخودآگاه و پنهان معتقد است. همچنین در پساساختارگرایی زبان شناسی و نظام نشانه شناسی مورد احترام است. همچنین پساساختارگرایی دوشادوش ساختارگرایی از مرگ سوژه ( به معنای رنسانسی اش که با تاکید بسیار زیاد بر سوژه انسانی دیگر عوامل را در نظر نمی گرفت) جانبداری می کند. اما تمام قصه به این مشترکات ختم نمی شود بلکه پساساختارگرایی ضمن پذیرش این پارادایم های ساختارگرایانه، به برخی از مفاهیم آن نقدهای جدی ای وارد کرده است که نقطه تمایز فیمابین ساختارگرایی و پساساختارگرایی است. شاید کلیدی ترین نقد پساساختارگرایی به ساختارگرایی به «ثبات معنا» در آن باشد. ساختارگرایی بستر معنا را بستری پایدار می دانست. به عبارت دیگر تحلیل های ساختارگرایان، تحلیل های «هم زمانی» و غیر تاریخی است. در مقابل دریدا با به چالش کشیدن این پایداری معنا این طور میگوید که: «از لحظه ای که معنا زاده می شود دیگر چیزی وجود ندارد مگر نشانه ها. ما با نشانه هاست که فکر می کنیم» و اینگونه نشان می دهد نشانه ها دارای هیچ معنای روشن و ثابتی نیستند (همان چیزی که با اصطلاح دیگربودگی بیان میشود یعنی معنا با ایفای نقش دال ها ساخته می شود و نه از راه ارجاع به جهانی عینی و مستقل و به همین دلیل هر گز نمی تواند ثابت بماند). از همین جاست که پساساختارگرایی ادعا می کند که فرهنگ ها و متون را می توان به شیوه هایی متنوع تفسیر کرد (یعنی حقیقت گریزان و آشفته است!) یعنی به تعبیر بودریار «این نظریه در افراطی ترین شکل خود حکایت از این می کند که ثبات و یگانگی معنا جای خود را به رشته ای از بازنمودهای ناپایدار و همیشه متغیر یا دال های شناور داده است.» یا به تعبیر بارکر «پساساختارگرایی رویکردی ضد ذات گرایانه است بدین معنا که این نگرش هویت و حقیقت را محصول فرهنگ در زمان ها و مکان های خاص می داند و نه امور جهان شمول طبیعی». و در نهایت به تعبیر رضایی «منشا آفرینش متن ها را نباید مولف یا مولفان آنها دانست. متن ها از بازی آزادی بین دال ها پدید می آیند و خوانندگان متفاوت همواره می توانند آزادانه مصادیق آنها را تعیین و باز تعیین کنند.» همه این گزاره ها را می توان این طور خلاصه کرد که: زبان یک برساخته فرهنگی است
دومین نقطه نظر؛ تفاوت نوع نگاه این دو نحله فکری است: ساختارگرایی ساختارها را نتایج پیوندهای اجتماعی می دانست ولی پساساختارگرایی به قدرت توجه دارد. تا آن جا که حتی فوکو زمانی که به تاریخ سکسوالیته می پردازد، گفتمان ها را حاصل ساز و کار و عملکرد دستگاه قدرت می بیند و می گوید: «گفتمان در مورد سکس نه برای نوعی کنجکاوی یا حساسیت عمومی، نه برای نوعی ذهنیت جدید، بلکه برای عملکرد ساز و کارهای قدرت اهمیت یافت.»

خلاصه 
خلاصه آنکه سوسور با زبان شناسی خاص خود جنبشی را پایه ریزی کرد که مرزهای آن نه در زبان شناسی و ادبیات که به 
پهنای علوم گوناگون گسترش یافت. سوسور با نقد زبان شناسی مرسوم آن دوران و با خلق دال و مدلول و نشانه تلاش کرد تا به تبیین ساختاری نظام زبان بپردازد که نهاتا منجر به ظهور جنبش ساختارگرایی شد. ساختارگرایی را آسابرگر یک روش تحلیل تعریف می کند که بر نظریه زبان شناسی و اندیشه انسان شناختی است و به روابط میان عناصر موجود در یک نظام توجه دارد نه خود این عناصر. پساساختارگرایی بعد ها با جذب و البته نقد برخی بنیان های ساختارگرایی پدید آمد. پساساختارگرایی به تعبیر بارکر عبارت است از: «پساساختارگرایی ایده ساختارهای بنیادی پایداری را طرد می کند که از طریق آن معنا در تقابل های دو تایی ثابتی مانند سیاه و سفید یا خوب و بد شکل می گیرد و در مقابل معنا را ناپایدار و همواره در حال تغییر یا در حرکت می بیند» بر خلاف سوسور که شالوده زبان را رابطه بین دال و مدلول و نشانه می پنداشت در نظریه های پساساختارگرایانه وضعیت پیچیده تر از این است یعنی دال موجد مدلول نیست بلکه هر دال صرفا دال های دیگری را به وجود می آورد که نتیجتا معنا را امری بسیار بی ثبات می کند. 


مراجع 
متاسفانه مرجع نویسی بر اساس آپا به دلیل انتقال متن از ورد به بلاگر مخدوش شد و لذا فقط اسامی مراجع در ذیل خواهد آمد:
1. بنت، اندی؛ فرهنگ و زندگی روزمره؛ ترجمه لیلا جوافشانی،‌ حسن چاوشیان؛ تهران؛ اخگران؛ 1386
2. استوات هال و دیگران؛ درباره مطالعات فرهنگی؛ گردآوری جمال محمدی؛ تهران؛ چشمه؛ 1388
3. رضایی، محمد؛ مطالعات فرهنگی دیدگاه ها و مناقشات؛ تهران؛ جهاد دانشگاهی؛ 1388
4. استراترن، پل؛ فوکو در 90 دقیقه؛ ترجمه فرزین هومانفر؛ تهران؛ نیلوفر؛‌1389
5. فوکو، میشل؛ اراده به دانستن؛‌ترجمه افشین جهاندیده؛ تهران؛ نی؛ 1390
کراس رفرنس:
6. بارکر، کریس؛ مطالعات فرهنگی؛ ترجمه مهدی فرجی، نفیسه حمیدی؛‌ تهران؛ پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی؛ 1387
7. استوری، جان؛ ممطالعات فرهنگی درباره فرهنگ عامه؛ ترجمه حسین پاینده؛‌ تهران؛ گام نو؛‌1389
8. آسا برگر، آرتور؛ نقد فرهنگی؛ ترجمه مشیرزاده؛ تهران؛ مرکز بازشناسی ایران و اسلام؛ 1385




۱۳۹۰ آذر ۱۴, دوشنبه

تلنگری به خودم - 14: کل یوم عاشورا ...


کل یوم عاشورا ...
یعنی همیشه یزیدی هست، حسینی هست
یعنی همیشه به یاد یزید و یزیدهای زمانه ات باش 

کل عرض کربلا ...
یعنی همیشه آن همه وسعت وقاحت دهان گشوده است
یعنی حسین فقط در کربلا ذبح نشد 

آن همه سینه سوخته دین، یکی مجروح صفین، یکی داغ دیده نهروان، یکی  در رکاب علی، یکی در رکاب پیمبر، یکی مفسر قرآن، یکی سردار رشید اسلام ...

زانوها همه پینه بسته از کثرت دعا
ظاهرشان همه دین
منبرهاشان هزار شنونده 
چهره ها آفتاب سوخته 
تن ها رنجور شب بیداری های همه تا صبح 
سینه ها سوخته از انحرافات دین 
شمشیرها آخته در برابر بدعت ها 
...

این همه عظمت و شکوه ربانی و جلوه های همه تقدس و روحانی در یک سو 
و حسین، تنها و بی کس، سوی دیگر؛

انقلاب عظیم پیامبر را نوه اش حصر به وراثت کرده است، حج را نیمه کاره رها کرده، از دین حکومتش برگشته و اکنون در مقابل حکومت زمانه اش قد علم کرده است؛ 

مگر فرزند علی بودن شرط است؟ مگر گذشته حسین شرط است؟ میزان حال اوست ...

کل عرض کربلا یعنی اینگونه دهان های وقاهت به خروشند همه ...

سرها در گریبان شرم، در سرمای برهوت خویش نشسته اند پی روزمرگی شان؛ 
«گور پدر سیاست»، «ما که از پشت پرده ها خبر نداریم که»، معلوم نیست جیره و مواجب که را نداده اند که نزاع در گرفته است»، «این جنگ ها سر و ته اش معلوم است: فتح برای سردارانش و قربانی هایش برای ما»، 

نشسته اند و هرگاه وجدان های خفته شان چشم باز کرد، قرآن ها به سر گرفتند و در کنج خانه هاشان انتظار فرج کشیدند -و عجیب استحماری است انتظارِ منتظرِ ساکن و نشسته در پستوی خانه ها و راضی به شرایط زمانه اش- 

کل عرض کربلا یعنی حسین فقط در کربلا ذبح نشد 

حالم خوب نیست ...

امان از این ترس ها و فریب ها، امان از این توجیه ها 
امان از این همه شب بیداری ها و دعاها و نمازها و پیشانی های پینه بسته و مغزهای فرسوده مصلحت اندیش و عددبین که به وقتش همه دینت توجیهی می شود بر همه حق و تیغی می شود بر گلوی حق و الله گویان و محمد گویان تیغ بر گردن حق، ذبحش می کنی ...

چقدر تکرر تاریخ و چقدر هر روزمان عاشورا!؟
کمی مهلت، کمی فرصت ... دریغ!



امضا: صابر
نیمه شب تاسوعا






×. امان از این همه سطر که نانوشته ماند و در میان پراکندگی واژگان و مفاهیم گم شد و امان از این همه بغض که فرو خفته شد ...

×. «بعد الاسلام السلام اذ بلیت الامّة براعٍ مثل یزید ». جریان یزید تمثیل است نه تعیین ... (+)


۱۳۹۰ آذر ۱۲, شنبه

گزارش یک پژوهش - 1: شناسایی شایستگی




Identifying Desired Competencies of Newly Entranced University Students
 (Case study: ELM-o-FARHANG University)

saber khosravi, mina motaghi nasab and mahdi alaedinig 


Nowadays, one of the key indicators to evaluate any society is the growth of its academic level. In this field, universities are the most important key organizations that the government should invest to improve their quality. So the educational system is important as a factor for enhancing the quality of universities. Since the training process is a special process (it means that if the graduated person did not get sufficient and proper training, she/he will not be able to return and retrain); therefore, planning and precise controlling of the training process is very important. Because the first step to control and evaluate of any process is to determine the optimal parameters of the input, at first the definition of a qualified of newly entranced university students (as the input of the training system) should be identified. The purpose of this research is to develop a model to qualify newly entranced University students. In this paper, the basic definition of competencies for newly University entered students would be presented by reviewing the definition of competence and then by collecting and analyzing the results of other researchers in this field. After that by using quantitative methods, the results of the qualitative assessment by the Delphi method will be evaluated and the educational qualifications of a qualified student entering the university will be redefined, at last the evaluation criteria will be determined.

Keywords: competence, process, training


شناسایی شایستگی های مطلوب دانشجویان ورودی به دانشگاه
 (مورد پژوهی: دانشگاه علم و فرهنگ)
 صابر خسروی، مینا متقی نسب، مهدی علاالدینی

چکیده

امروزه یکی از شاخص های عمده برای ارزیابی هر جامعه ای، میزان رشد سطح علمی آن است. در این زمینه دانشگاه ها یکی از کلیدی ترین سازمان هایی هستند که دولت باید برای ارتقای کیفی آنها سرمایه گذاری نماید. لذا نظام آموزشی به عنوان نقطه تمرکز برای ارتقای سطح کیفی دانشگاه ها از اهمیت خاصی برخوردار است. از آنجایی که فرآیند آموزش یک فرآیند ویژه است (بدین معنا که فرد با فراغت از تحصیل در صورتی که آموزش مناسبی ندیده باشد دیگر توانایی بازگشت و آموزش مجدد را نخواهد داشت)؛ بنابراین طراحی و کنترل دقیق آنها بسیار مهم و ضروری است. با توجه به آنکه گام اول برای کنترل و ارزیابی هر فرآیندی تعیین شاخص های مطلوب ورودی آن فرآیند است؛ لذا در وهله اول برای کنترل و ارزیابی نظام آموزشی باید به تعریف دانشجوی شایسته ورودی به دانشگاه (به عنوان ورودی فرآیند) پرداخت. هدف این پژوهش، تدوین یک الگوی شایستگی برای دانشجویان ورودی به دانشگاه است. در این مقاله ابتدا با مرور ادبیات شایستگی و سپس بررسی و تجمیع تلاش های دیگر محققان در این زمینه، تعریف اولیه از شایستگی دانشجویان به هنگام ورود به دانشگاه را مطرح کرده و سپس با استفاده از روش های کمی نتایج حاصل از فرآیند تحقیق کیفی به روش دلفی را  مورد ارزیابی قرار داده و به باز تعریف شایستگی های آموزشی یک دانشجوی شایسته ورودی به دانشگاه و در نهایت تعیین شاخص های ارزیابی آن پرداخته است.



کلمات کلیدی: شایستگی، فرآیند، آموزش


×. چکیده مقاله ارائه شده به صوت شفاهی در کنفرانس ارزشیابی و تضمین کیفیت در نظام های آموزشی مورخ 1390/9/2 ، تهران 





۱۳۹۰ آذر ۹, چهارشنبه

عکس نوشت - 50: تاملات نابهنگام مارکسی!


ما انسان های از خود بیگانه ...



×. شاید فارغ از غرق شدن در گیر و دار ایسم های قلمبه سلمبه و ایده ها و تزها و نظریات حجیم و سنگین -و البته نغز و لطیف- روشنفکران و اندیشمندان -کسانی که بیش از ما و پیش از ما فکر کرده اند- این طور به نظر برسد که تلنگری که مارکس و امثال او بر پیکره این انسان اسیر روزمرگی و مغروق در کار -کاری که چه بسا برای نان روز است و نان روز انگاری برای سکس شب!- انسانی تماما رنج و درد ولی متوهم و انسانی در ابعاد «بعد از کار» -انسانی که انسانیتش و لذت بردنش از زندگی بعد از کار و فراغت از آن پدید می آید؛ می زند بزرگترین و بهترین نقدی است بر این شاکله تماما تهی و پوچ!
اینکه این همه رنج کار از برای چه؟ چرا رنج؟ 
چقدر از خود بیگانگی ...



۱۳۹۰ آذر ۵, شنبه

افکار پریشان - 74: حوای این روزها ...




این روزها 
سیب ها هم کاغذی اند ...

حواها که بماند ...





×. به قول حضرتش:
چون بسی ابلیس آدم روی هست
پس به هر دستی نشاید داد دست ...


پست های شاید مرتبط:
(+) (+) (+)

۱۳۹۰ آذر ۱, سه‌شنبه

که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب ...


تو را گم می کنم هر روز 
و پیدا می کنم؛ 
هر شب ...

چگونه با جنون خود
مدارا می کنم؛
هر شب ...


دلم 
فریاد می خواهد

فریاد
 فریاد 
دلم
فریاد می خواهد
ولی
در انزوای خویش 

دلم فریاد می خواهد
ولی در انزوای خویش ...

چه بی آزار با دیوار 
نجوا می کنم؛
هر شب ...


کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی!؟
کجا لعنتی!؟


------------------------


نه گریه ای
نه خنده ای 
که سرکشد به پای دل 

نه شاعری
که سر نهد برای من ترانه ای 
نه مطربی 

نه غنچه ای
که سرنهد در این بهار تشنه لب  

نه سبزه ای
نه شبنمی 

...





*. انگار حسب حالی است که فقط اهل هایش میفهمند 

*. شاعران: بهمنی، غضنفری 








۱۳۹۰ آبان ۲۴, سه‌شنبه

لحظه ای تامل - 38: غدیر، قدر؛ ما آدم های ظاهر بین و مفهومی به نام حق!

شمشیر را از غلاف بیرون می کشد ...
زیر لب زمزمه می کند: لا حول و لا قوه الا بالله
انگاری آرام تر می شود، زمزمه اش را ادامه می دهد: الا بذکر الله تطمئن القلوب
اشهدش را پیشتر گفته است، آخر می داند بعد از این جهاد عظیم شاید امانی برایش نباشد؛ پیروانش مجالش نخواهند داد.
موهایش را که هنوز از غسل شهادتش خیسند تاب می دهد، کنار می زند؛ که مبادا پرده سیاهی بشوند؛ که بتواند دشمنش را نشانه رود
شمشیر بالا می رود ....
فرق علی را نشانه رفته است!

اقیانوس به طرفه العینی شکاف می خورد، در سجده غرق می شود. تناقض عجیبی است!
اقیانوسی که تا دیروز عمود ایستاده بود -و چه معجزه ای بالاتر از این- می افتد!
چکامه های حق فوران می کنند؛ در و دیوار محراب پر می شود از ناگفته های علی ...

باورم نمی شود؛
چگونه اقیانوس شکاف می خورد!؟
چگونه کلمات این چنین رنگی -قرمز به رنگ عشق- فوران می کنند!؟

بلاغت علی؛ فصاحت علی این بار هم در محراب و در سکوتش خلاصه می شوند ...
حق زخمی شده است ...

ابن ملجم؛ این مقدس حافظ کلام وحی، این این قدیسه ی شب بیداری های همه عبادت، این پیشانی مهر خورده پینه بسته، این مجاهد مفسر؛ اکنون به دست پیروان علی است ...

زبان می گشاید -عدل علی هیچگاه خدشه ای به خود ندیده است، نه در قبال شدیدترین دشمنانش و نه حتی در برابر خانواده اش و نه حتی در برابر یار و همسفر و دلدار روزهای سختش میثم تمار؛ که او مرد حق است، نه مرد مصلحت های پست و بی شرم؛ نه مرد قدرت و سیاست که مرد حق است، که تیغ هیچ مصلحتی را بر گلوی حق نمی فشارد-
لب از لب می گشاید و تنها یک کلام: عدل!
آن هم در برابر قاتلش -نه قاتل جسم و بدنش که قاتل دینش!- و این گونه خودش را و عدالت را جاودانه تاریخ می کند ...







از «سخنرانی در میان انبوه خویشتن»
امضا: صابر 
نگاشته شده در چهار بامداد، بیست و یکم ماه رمضان 
غرق در فکر به ظاهر بینی و حق!





×. عید است، نوشتم تا در میان شادی هایم کمی هم فکر کنم

۱۳۹۰ آبان ۲۰, جمعه

افکار پریشان - 73: سیاه و سپید ...



دو سال پیش بود، چنین شبی چشم در چشم آینه، سپیدی تاری میان انبوهی از سیاهی ها توجهم را جلب کرد؛ یک تار موی سپید درست در آستانه ورود به 23 سالگی! خوش بودم که انگاری پخته تر شدم ..
بعدتر ها دکتری دلیلش را فشار عصبی و فکر بیش از حد به مسائل پیرامونی تشخیص داد، این را درست زمانی گفت که از شب بیداری های اجباری و خوابهای نرفته ام گفتم؛ چه خیال خامی بود آن همه توهم پختگی!
سال بعد یک تار دیگر و امسال دو تار دیگر کشف و ثبت شد!
مرگ زودرس است انگاری یا به تعبیری شاعرانه پیر شدن ...

بر زبر ما سوی ای ایستاده ام، رو در روی 25 سالگی، دیر نیست که بگویند با ربع قرنی تجربه! -کودکی در سرزمینی جنگ زده در حکومتی انقلابی و ایدئولوژیک، پاک دینی مدرن، سلطه دیندارانی نافهم به ایدئولوژی های خود، بهار عربی، رکود اقتصادی، رکود تورمی، خفقان، از تفنگ بازی های کودکی تا دیدن شلیک تیر و افتادن آدمی، خشونت، جسارت، طغیان، بهار عربی، باتوم، اشک آور، زندان، سنت، مدرنیته، تعلیق، جنبش های ضد سرمایه داری، تحجر، روشنفکری و ... تجربیات نسل ما این گونه است انگار به عظمت طول تاریخ! - 
24 سال نفس نفس زدن در این دنیای عفن لجن زار خسته کننده بوده است، هزینه هایی سخت و طاقت فرسا، شب بیداری ها، با خود حرف زدن ها، سیگارهای مداوم، آهنگ ها و خاطره ها -و لعنت به بعضی خاطره های گزنده!- اما ...
اما در ترازوی این زندگی به ظاهر لعنتی اوضاع طور دیگری است: هر چه هم هزینه بوده است به درک، فدای یک تار موی رفقا ...
سرمایه های این 24 سال کم نبوده اند که بینهایتند، همان منان دیگر من ...
این طور که نگاه می کنم خوب است، برآیندش انگاری زیباست!
راضی ام انگاری ...



×. سال گذشته نوشتم:

لایحه ای در دپارتمان بهداشت آمریکا مبنی بر قوانین بیماری ایدز در حال بررسی بود ...
سران ایران و عراق برای فرستادن نمایندگان وزرای خارجه شان به جلسه شورای امنیت سازمان ملل با موضوع آتش بس جنگ در تردید بودند ...
در گوشه ای از دنیا انتفاضه مردم در انتظار دهمین ماه خود بود ...
زین العابدین بن علی در جشن پیروزی ریاست جمهوری تونس به پایکوبی مشغول بود ...
مجلس سنای آمریکا در حال رای اعتماد به وزیر دیوان عالی ریگان بود ...
خانواده قربانیان بمب گذاری انیسکیلن اتریش در حال عذاداری بودند ...
جهان در شوک نزول شاخص میانگین صنعتی داو جونز بود ...
...

و من به ناگاه زاده شدم!

×. زادروز بهانه خوبی است برای خوب بودن ...

به نام خدایی که انسان را مایع آفرید ...


عادت می کنیم 
...

۱۳۹۰ آبان ۱۳, جمعه

افکار پریشان - 72: جامعه شناس میمیرد !؟



توجه: خطر غیر علمی و غیر آکادمیک بودن این نوشته زیاد است!
تذکر: نوشته صرفا تراوشات خام نگارنده است!


محمد رضایی در انتهای کلاسش با پیش کشیدن دعوی عده ای از جامعه شناسان سوالی را مطرح کرد: «آیا بوردیو مرده است!؟»
انگار ایده اصلی همین پرسش را چندی پیش هم در قامتی دیگر پرسیده بود: «نظریه ها با ما چه می کنند و ما با نظریه ها چه می کنیم!؟»
چه اینکه جامعه را به تعبیری «تاریخ ساکن یعنی برشی از یک مقطع زمانی معین در طول تاریخ (و به همین اعتبار تاریخ را جامعه در حرکت) و آنگاه جامعه شناسی را شناخت ساز و کارها و روابط و علت و معلولهای آن برای زیست بهتر» بدانیم؛ و چه آنکه این تعبیر را نپسندیم و مفهوم جامعه شناسی را از زاویه ای دیگر به نظاره بنشینیم؛ این طور به نظر می رسد که بعد زمان و به طبع آن پویایی و تغییر -و به تعبیر آن دوست شاعرم این متغیر لایتغیر تاریخ!- می تواند رکنی جدا نشدنی از جامعه و جامعه شناسی باشد. با همین پیش فرض به پرسش اولیه برمی گردیم: «آیا بوردیو مرده است!؟». بگذارید سوال را کمی بیشتر بسطش دهیم: «آیا جامعه شناس می میرد!؟»
برای پاسخم به این سوال می خواهم دو مفهوم را از هم جدا کنم: 1-نظریه یک جامعه شناس 2- زاویه دید یک جامعه شناس
بگذارید با یک مثال بی ربط این تفاوت را کمی شرح دهم: یک موقع ما فرمول جاذبه را و یا نظریه نسبیت را می خوانیم که می شود نظریه؛ ولی موقعی هم ما به این مساله توجه می کنیم که نیوتن و یا انیشتین چگونه جهان را دیده اند که به جاذبه و یا نسبی بودن رسیده اند. یعنی به زاویه دید نظریه پرداز می نگریم: بینش نیوتنی و بینش انیشتینی!
با این دو تفکیک و آن مثال بی ربط برای چندمین بار به پرسش آغازین باز می گردیم و بدان پاسخ می گوییم:
بوردیو در هیئت یک نظریه پرداز در جامعه شناسی (آن هم بیشتر از نوع مردم مدارش) به دردها و رنج های جامعه پیرامونی خویش پرداخته و از این منظر با تغییر درونیات آن جامعه طبعا نظریه هایش از این دید منسوخ خواهند شد ولی نگرشش، نوع تحلیلش -فارغ از سوژه تحلیلش-، روشش و به طور کلی زاویه دیدش تا همیشه زنده است و باقی خواهد ماند
و به همین سیاق: دیگر جامعه شناسان ...



×. سریع نوشته شد و تند و پریشان!
×. دوباره توجه و تذکر اول متن قرائت شود ...


پست شاید کمی مرتبط: (+)

۱۳۹۰ آبان ۷, شنبه

تلنگری به خودم - 13: معرفتتو!



چقدر گاهی دوری بد است 
شاید هم خوب! کسی چه می داند ...

آخر دوری بی خبری می آورد ...
آن وقت در اوج این خبری ها -دلت که تنگ می شود- از لا به لای آثاری هم که پیدا می کنی از یک دوست، می گردی تا احوالش را دریابی؛ می گردی تا مطمئن شوی که خوب است، تا خیالت راحت شود.
اما همین دقت کاذب انگاری کار را خراب می کند؛ هی می خوانی متن را که تفسیری درست پیدا کنی غافل از این که نویسنده شاید تند تند نوشته است و شاید اصلا خیلی هم به واژگانش دقت نکرده یا مفهومی دیگر را می خواسته بگوید و هزاران شاید و اما و اگر دیگر که دائم صحت تفسیر تو را زیر سوال می برند ..

بعد به ناگاه با تلنگر یکی از همین دوستان یا به تعبیری «دیگر منان منت» به خود می آیی و می گویی: چقدر بد است که آدم در این شرایط بخواهد در همان دوری و بی خبری اکتفا کند به چند عدد واژه ای که نه معلوم است زبانش چیست و نه لحنش و نه هیچ چیز دیگرش!
برداشتن تلفن و پنج دقیقه ای صحبت کردن و حتی نه تلفن هم نه، برداشتن گوشی و تایپ همین که "فلانی به یادت بودم حالت چطوره؟" سخت نیست انگاری ...


×. همین الان تلفن را بردار و از دوستانت خبری بگیر ...


۱۳۹۰ آبان ۵, پنجشنبه

افکار پریشان - 71: آه پس که این طور ...



بله درست همون موقع که شما در فکر سرکوب و حصر و بند و اعدام بودین
همون موقع که شما در حال دعواها و گرو کشی های سیاسی بودین
همون موقع که شما در فکر بصیرت آدم ها بودین
همون موقع که شما بتی از احمدی نژاد ساخته بودین و داشتین می پرستیدینش (اونم قاه قاه می خندید احتمالا)
همون موقع که شما حتی تو فکر استیضاح همون بتی که ساخته بودین بعد خانه نشینی اش بودین
همون موقع که شما در فکر کش دادن و ندادن اختلاس و دزدی و باند فاطمی و وزیر و وکیل بودین
همون موقع که شما به فکر دکترای کردان و توکلی و ... بودین
همون موقع که شما به فکر فحش دادن به اعراب بودین
همون موقع که شما تمام دغدغه تون این بود که مشایی رو از احمدی نژاد جدا کنین
همون موقع که شما در فکر سایز کت هاکوپیان برای ملوانان انگلیسی بودین
همون موقع که شما دائم در پی ایجاد و پرورش جریان انحرافی بودین برای اینکه خودتونو موجه جلوه بدین
همون موقع که شما در فکر 140 هزار سند بودین
همون موقع که شما تو فکر خراب کردن هنرمندا و فوتبالیست ها و چهره های مخالف بودین
همون موقع که شما دغدغه تون تلاش برای عدم شعار مرگ بر چین و مرگ بر روسیه بود
همون موقع که شما نهایت تلاشتونو می کردین که سوریه رو از بهار عربی جدا کنین
همون موقع که شما تو فکر گشت ارشاد و جمع آوری ماهواره ها بودین
همون موقع که شما در فکر «آینده دور!» و نظام پارلمانی بودین
همون موقع که شما در فکر بیداری اسلامی و وال استریت و 99٪ بودین
همون موقع که شما در فکر الگوی مدیریت جهان بودین
همون موقع که شما به فکر کوهنوردان جاسوس آزاد شده آمریکایی بودین
همون موقع که .....

آره تو همه «همون موقع ها» ترکیه داشت استراتژی می چید
داشت به جای «سیاسی بازی»، «کار سیاسی» می کرد
داشت جایگاهش رو در جهان اسلام آروم آروم بالا می کشید و خودش رو تثبیت می کرد
داشت خیلی ظریف رو خودش تبلیغ می کرد و محبوبیت سازی می کرد
تا جایی که خیلی از ماها هم انگاری تو ایران مبهوت همین ترکیه شدیم ...

کاشکی ....


×. متن در ارتباط با این خبر است:
الغنوشی: ترکیه الگوی مناسبی برای آینده سیاسی تونس است (+)

×. این روزها همش بحث جنگ نرم است انگاری. توهم است و گرنه ایران مدت هاست جنگ نرم را باخته است ...

×. کاری به خوب و بدی این ور و یا حتی خوب و بدی ترکیه ندارم صرفا حرف هایی بود که راه گلو را بسته بود ...

×. عکس انتخاب یک دوست 



۱۳۹۰ مهر ۳۰, شنبه

سیمرغ دیکتاتوری !



«دیکتاتورها یا عبرت می گیرند و یا برای دیگران عبرت می شوند»



امیرالمومنان مسلمین جهان، معمر قذافی هم مرد!
درست است که نرون مرد اما انگار اشکال جای دیگری است: اشکال در ما مردم نرون ساز است انگاری!
یک وجه این نرون سازی همان است که می بینیم همین مردمان که روزگاری برای دیکتاتورهایشان صف می کشیدند و کف و دست و هورا، به یکباره طغیان می کنند و مرگ و لعن و نفرین!
اما وجهه بدتر قضیه درست همانجایی است که می بینیم همین مردمان از خقفان و ترور و قتل و اسارت به تنگ آمده می شورند و خود در قامت موجودی انگار پست تر و بی شرم تر از دیکتاتورشان او را زیر لگدهاشان تکه پاره می کنند! می ایستند و لبخند زنان با او عکس یادگاری می اندازند و اینطور خود دیکتاتوری را بازتولید می کنند. چونان سیمرغ که از خاکستر خودش بر می خیزد انگاری اینطور دیکتاتورها هم از دل خودشان و جسد سوخته شان خود را مجددا باز تولید می کنند ...
فراموش نکنیم: دیکتاتورها یک شبه دیکتاتور نمی شوند ...


×. دروغ چرا ترسیدم! با دیدن عکس تکه پاره شده قذافی!
برایم دیدن محاکمه یک دیکتاتور دیگر در مصر قابل تحمل تر بود -هر چند امیدی هم به دادگاه ندارم- اما دیدن بدن تکه پاره و خوشحالی مردمان دور و برش حالم را عوض کرد! ترسناک بود!
نمیدانم چرا خاور میانه اینطور است! ترسناک و عجیب! در عین اینکه امید بخش است، وحشتناک!
با دیدن جسد قذافی تا آمد گل لبخندمان بشکفد گسیل جملات و مفاهیم و تصاویر و تحلیل ها به مغزم، لبخند را نشکفته پژمرد!
«عدالت و بی عدالتی نقطه حساس همه انقلاب ها هستند: از این نقطه است که انقلاب ها زاده می شوند، از همین نقطه هم هست که راهشان را گم می کنند و می میرند! ... به سهولت می توان تنبیهی را که حساب پس نداده است موجه جلوه داد، با این حال این همچنان نوعی بی عدالتی خواهد بود» (+)

×. امیرالمومنان لقبی بود که خود قذافی و طرفدارانش به او داده بودند (+)

×. عکس از رویترز


۱۳۹۰ مهر ۲۳, شنبه

۱۳۹۰ مهر ۱۸, دوشنبه

لحظه ای تامل-38: ساختار، عاملیت و من بی اطلاع بیچاره!



در ترم جاری افتخار حضور در کلاس محمد رضایی نصیبم شد. از آنجایی که تکلیف نمودند ادراک هر فرد از پیش مطالعه های درس به صورت پستی در بلاگ نوشته شود. لذا این پست اولین مشق شب من است در این باب؛ امید که مقبول طبع واقع شود: 


نداشتن پیش زمینه مطالعاتی علمی  و آکادمیک در باب یک موضوع از دو منظر قابل بحث است: یک آنکه به دلیل عدم آشنایی با قالب های ساختاری تثبیت شده در آن علم و پارادایم های فکری تثبیت شده (و بعضا بدیهی فرض شده) در ذهن عالمان آن علم؛ آدمی فارغ از هر گونه موضع پیشین علمی در خوانش و تحلیل یک متن به اظهار نظر می پردازد (البته میدانم که هیچ آدم بی موضعی وجود ندارد، منظورم بیشتر موضع گیری های سرسختانه و متعصبانه و بدیهی انگارانه تئوری ها و نظریه هایی است که پیشتر خوانده و قبول کرده و حالا به هیچ قیمتی حاضر نیست اگر حق را در مخالف آن نظر دید بپذیرد و به راحتی کشتن پشه ای تنها با این عبارت که فعلا مصلحت نیست بپذیرم که آن نظریه حرف درستی را میزند که نکند فردا به دلیل تحلیل های سابقم مذمت شوم؛ تیغ مصلحت را برداشته و حق را ذبح می کند) و در میان این اظهار نظرها بعضا نظرات و ایده های بدیعی خلق می شوند. اما از منظری دیگر به دلیل عدم آشنایی با علم مذکور، آدمی را به این حقیقت رهنمون می سازد که گویی خوانش، تحلیل، بررسی و ارائه نتایج تاملات پیرامون یک متن اگر منجر به دوباره کاری نشود، بعضا دچار خطاهای فاحشی می شود (به دیگر سخن گاها آدمی با چنان ذوق و شوقی بعد از خواندن یک متن نظری را ارائه می کند که گویی در فینال جام جهانی به برزیل گل زده است عجب خیال باطلی!- اما بعدا می فهمد که چیزی در حدود پانزده شانزده قرن پیش کسی در ده کوره ای در دوران شاه وزوزک پنجم بسیار دقیق  از او آن را گفته است و این نظر و تامل و وقت گذاری های او تنها می شود یک دوباره کاری، البته یک دوباره کاری به زعم نگارنده ارزشمند. و یا داستان به گونه دیگری رقم می خورد و آن هم این است که آن نظر چنان به لحاظ ساختاری دارای اشکال و اشتباه است که موجب خنده حضار را فراهم می آورد و به همین دلیل است که آدمی اغلب در این مواقع سکوت می کند). این همه را گفتم که بگویم نگاه و گفتارهای پیرو در باب ساختار و عاملیت و بررسی نظر جناب گیدنز از همین مدل است که نگارنده هیچ پیش زمینه ای در باب این علم نداشته و صرفا تحلیل ذیل، تاملات نابهنگامی است تراوش شده از ذهنش؛ امید که مقبول مردم صاحب نظرش افتد:

و اما بعد ...

کدام درست است؟ ما (عامل) جامعه (ساختار) را می سازیم یا جامعه ما را؟ ما به عنوان یک عامل در کدام موضعیم: منفعل یا فعال!؟ اینها پرسش هایی است که هر چند ساده و واضحند اما جوابهایی بعضی پیچیده دارند، پاسخ هایی به قدمت یک قرن اندیشه!

بگذارید کمی مساله را تفضیل دهیم: فرض کنید در درون شهری بمانند همین تهران دود گرفته خودمان هستیم موضع ما چگونه است؟ انگار که شهر و ساختار شهر ما را محدود کرده اند: خیابانهای شهر، تابلوهای راهنمایی و رانندگی و ... . این شهر است که با ساختار خود ما را احاطه کرده و به ما جهت می دهد و ما را در موضع منفعل قرار داده است و یا ماییم که شهر را ساخته ایم و آن را در سیطره خود داریم؟ بازنمایی همین سوال در زبان بسیار جالب تر است: کمی به ساختار زبان و تولید واژگان فکر کنید.

در واقع ما با دو دیدگاه مواجه ایم:
(1) این شرایط است که ما را می سازد و گزینه های ما را ایجاد می کند (تقدم ساختار)
(2) این ماییم که با گزینه های خود شرایط را ایجاد می کنیم (تقدم عامل)
در مقابل این دو دیگاه گیدنز نظر دیگری دارد. آنچه که به نظر می رسد این است که گیدنز در قامت یک تئوری پرداز با به چالش کشیدن بحث ساختار و عاملیت (و نقد بنیان های اساسی آنها) نظریه خود را با تار و پود این دو؛ نقش می زند. وی معتقد است که همانطور که ما ساختارها را ایجاد می کنیم، ساختار ها نیز ما را محدود می کنند و باز خود این ساختار است که وسیله ای می شود که چنین کنشی به کمک آن صورت پذیرد. به همان مثال شهر خودمان برگردیم: ما (به عنوان کنشگر و عامل) شهر را (به عنوان یک ساختار) ایجاد می کنیم. حال خود این شهر فعالیت ما را محدود می کند. بلبشوی حاکم بر آن باعث می شود تا ما دوباره عملی (کنشی) جدید را انجام دهیم؛ ایجاد قوانین راهنمایی و رانندگی. با این کنش طبیعتا ساختار کمی تغییر یافته و ساختار جدید مجددا محدودیت هایی را برای ما ایجاد می کند و به همین ترتیب داستان ادامه دارد.
با این توضیحات به استقبال همان سوالات ابتدایی باز می گردیم:
ما (عامل) جامعه (ساختار) را می سازیم یا جامعه ما را؟ ما به عنوان یک عامل در کدام موضعیم: منفعل یا فعال!؟ کنش و واکنش ها چگونه است؟
همیشه به همین سادگی نیست؛ کمی به زبان فکر کنیم: ساختار واژه ها زبان را می سازند و یا این ماییم که واژگان را می سازیم و تاثیر و تاثر هر یک بر دیگری چگونه است ...

×. بیش از آنچه فکر کنید دوست دارم نظرتان را درباره این پست بدانم 
×. حالا حالا ها کار دارم برای فهمش ...
×. عده ای خرده بگیرند شاید که چرا نوشته ای محمد رضایی و مثلا ننوشته ای دکتر رضایی یا استاد رضایی و ... . دکتر و استاد و پروفسور و دانشمند و فاضل و القابی این چنین برای او فریبی بیش نیست، او را به همین نام دوستش دارم! (توضیحاتش بماند برای بعد)


----------------------------------------
×. بعدا اضافه شد:
حتما کامنت بهرنگ صدیقی را برای فهم اشتباه من بین عامل و کنشگر بخوانید 

آخ اگه بارون بزنه ...



هر وقت دلمان هوس باران کرد و دعا کردیم باران بیاید
کمی هم به فکر بی خانمان ها باشیم 



×. حالم خوب نیست، هوس باران داشتم که این عکس را دیدم ...

۱۳۹۰ مهر ۱۴, پنجشنبه

stay hungry, stay foolish


مرگ یک واقعیت مفید و هوشمند زندگی است. هیچ کس دوست ندارد بمیرد ولی با این وجود مرگ واقعیت مشترک در زندگی همه ماست. شاید مرگ بهترین اختراع زندگی باشد چون مامور ایجاد تغییر و تحول است. مرگ کهنه ها را از بین می برد و راه را برای تازه ها باز می کند. یادتان باشد که زمان شما محدود است ...







×. عنوان برگرفته از جمله انتهایی همین سخنرانی است، جمله ای که استیو جابز بزرگ آرزو آن را در زندگی داشته است 
×. معنای جمله این است که همیشه گرسنه بمان و نادان (همیشه تشنه دانستن باش) 
×. استیو جابز تداعی این جمله پیر حکمت حضرت مولاناست که: آب کم جو تشنگی آور بدست ...
×. خدایش غرق رحمتش کناد


۱۳۹۰ مهر ۹, شنبه

سازه های ماکارونی با رویکرد پدافند غیر عامل !



همایش های بعدی به شرح زیر است:

- دومین همایش ملی «نحوه پخت ته چین» با «رویکرد فازی» 
- سومین کنفرانس«جهاد اقتصادی» با «رویکرد بهترین دفاع حمله است» 
- هشتمین همایش«گیاه پالایی» با «رویکرد آسیب شناسی جوانان» 
- اولین همایش بین المللی «تحولات منطقه خاورمیانه» با «رویکرد تجاری سازی و افزایش صادرات داخلی»
- ششمین سمینار ملی «محیط زیست دریاچه ارومیه» با «رویکرد خلاقیت در کودکان»
- چهارمین کنفرانس«مهندسی معدن» با «رویکرد بانکداری اسلامی» 
- دومین دوره چهارسالانه «بررسی توهمات کودکان» با «رویکرد مدیریت جهانی» 
- پنجمین همایش بین المللی «فرسایش و رسوب» با «رویکرد زن و جامعه غرب»
- سومین دو سالانه «تغذیه ایران» با «رویکرد افزایش توان دفاعی کشور»
- دومین کنگره «خوردگی ایران» با «رویکرد مدیریت دولتی»
- نهمین کنفرانس بین المللی «شبکه های توزیع برق» با «رویکرد جامعه شناسی دینی»
- چهارمین سمینار «بازیافت گندابه ها» با «رویکرد دولت الکترونیک»
- سومین کنگره «زمین لرزه و کاهش خسارت های آن» با«رویکرد فتنه 88»
- سومین همایش «مراکز تحقیق و توسعه صنایع و معادن» با «رویکرد فلسفه هگل»

....



۱۳۹۰ مهر ۶, چهارشنبه

افکار پریشان در باب تماشاچیان اعدام



« اصولا انسان ها از دیدن اینکه گلادیاتورها بیفتند به جان هم، سلاخی کنند و خون بریزند لذت می برند. حتی حاضرند بلیط بخرند و به کلوزیوم ها بروند و کف بزنند برای خون ریز ترینشان ... در عصر حاضر کلوزیوم ها به سینماها تقلیل پیدا کرده است و طبعا کمی بشر تعدیل شده است »



چیز عجیبی نیست ...
ما که حتی کلوزیوم تقلیل شده (صنعت سینما) هم نداریم به ناچار تفریحمان می شود انگاری دیدن اعدام
ای کاش هیچ وقت خشونت نبود ...

*. اسکورسیزی شاید 

۱۳۹۰ شهریور ۳۰, چهارشنبه

شیشه پنجره را باران شست، از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست!؟



دائم بحث فساد می شود و مچ گیری می شود، من اعتقاد دارم آنجه که فساد نامیده می شود مجموعه سیاست هایی است که ما امروز در  نظام اقتصادی داریم، برخورد با فساد آخرین حلقه از مجموعه حلقه های یک زنجیره بلند است که باید انجام بگیرد و قبل از آن مسیرهایی را که به فساد می تواند بیانجامد را باید از بین ببریم 
...
از کسانی که پرونده دارند و صدها میلیارد ثروت دارند نباید در دستگاه خود استفاده کنید ... تعرفه های موبایل و شکر بالا و پایین شد چه کسانی سود بردند!؟ میلیون ها تومان جا به جا شد .... با بودجه کشور تمام پلاکاردهای شما که همه جا را گرفته ممکن است از این منابع تامین شده باشد ...






۱۳۹۰ شهریور ۲۷, یکشنبه

تضاد شخصیتی !


آنچه که هستیم
آنچه که باید باشیم
آنچه که دوست داریم باشیم
آنطور که دیگران ما را می بینند
آنچه که دیگران انتظار دارند ما باشیم
آنطور که ما فکر می کنیم دیگران ما را می بینند

....

۱۳۹۰ شهریور ۲۵, جمعه

خدای خاک گرفته و عادت های پوچ!




بارها شده است –در فضای مجازی بیشتر- که حرفی و سخنی شنیده می شود که مخاطبش را نمی دانی. آدمی در این مواقع ناخودآگاه پر می کشد به سوی آنکه نکند مخاطب آن نوشته باشد و دقایقی همین طور می گذرد به مرور خاطرات. به ریزتر دیدن و شفاف تر دیدن تک تک لحظات؛ و خود را دیدن در شرایط مختلف تا به این پرسش لاینحل پاسخی دهد ...

ناامید که می شود، گیج که میزند، سردر گم که می شود؛ از ترس از دست دادن یک دوست لاجرم به خدای عمیق باورهای خویش سری می زند. آرام از کنج صندوقچه کهنه، زیر آن همه خاطرات و آن همه مجسمه ها و بتهای دوست داشتنی اش، خدایش را که کنون خاک گرفته و کهنه شده است در می آورد، با اشک هایش می شویدش، با مژگانش آن را غبار روبی می کند، نگاهش می کند و از او می خواهد که او مخاطب آن نوشته نباشد ...

عجیب تلخ است که می بینی انگاری خدایت هم بارها و بارها و بارها انگاری با پیغامی، متنی، نشانه ای خواسته است تلنگری به تو بزند. تو را امتحان کرده است و هر بار که گند زدی باز با لبخند انگاری پذیرفته ات!  غرق در این افکار سرد –چون شرم!ـ ناگاه به پررویی خود که باز دوباره از او چیزی می خواهی؛ حالت به هم می خورد ...

نگاهش می کنی، چقدر کهنه شده است، آن قدر حتی اعمالت برای خدایت عادت  شده اند که بی فکر -عین فشار دادن دستگیره در به هنگام ورود به اتاق- و بی تامل عبادتش می کنی ...

تقصیر از تربیتمان است انگاری: «صبح ها زودتر پاشو دخترم که عادت  کنی پاشی نماز بخونی»، «عادت کن هر روز، روزت رو با بسم الله شروع کنی»، «بعد از خوردن غذا عادت کن بگی الهی شکر» ... لعنت بر این عادت لعنتی! لعنت بر این همه غفلتی که عادت شده است ...

عادت پله اول روزمرگی است، عادت که کنی به زندگی، کم کم دچار می شوی، بیمار، سایه شوم روزمرگی آرام آرام سایه سار لحظات بودنت می شود و ...




×. ظریفی پیشترها در بلاگش متنی نوشته بود که بعد از خواندنش این ها تراوش شد 
×. پراکنده است و بی سر و ته! نوشتن از دغدغه ها و دردها سخته ،ببخشید!

۱۳۹۰ شهریور ۲۱, دوشنبه

به مناسبت سالمرگ آیت الله طالقانی: این مرد همیشه تنها


به همین منوال پیش برود مستبد و مستبدانی خواهند توانست بر ما مسلط شوند، 
محیط نقد و آزادی را اگر قدردانی نکردیم، محیط عقده گشایی، محیط عناد، بهم ریختگی 
و موضع گیری قرار دادیم همانطوری که قرآن اشاره می کند
نتیجه اش پیدا شدن مستبدینی است که رحم به صغیر و کبیر ما نخواهند کرد 

در چنین محیطی است که یک انسان خودخواه و در عین حال باهوش و زرنگی
سر بیرون می آورد، از چه راه مردم را می فریبد؟ از طریق وعده آب و نان!

این انسان برای رسیدن به هدف همه جور وسیله را توجیه می کند
دین را به استخدام می گیرد، شرف و انسانیت را به استخدام خود در می آورد 
دروغ می گوید، فریب می دهد، خدا را شاهد می گیرد که من دلسوزترین 
مردم در حق شما ملتم 

خدا را شاهد میگیرد که من میخواهم این مملکت را نجات دهم ولی روحیه اش 
لجوج ترین کینه ورز ترین مردم است نسبت به خلق تا وقتی سوار کار
نشده وعده می دهد، همین که سوار شد به هیچ چیز رحم نمی کند ...



×. این عکس خودش چند هزار صفحه تاریخ است
چقدر این عکس حرف دارد برای گفتن ...

×. پیش بینی اش را کرده بودی حضرت آیت الله 
استبداد دینی سخت و سنگین است ...
(+)

۱۳۹۰ شهریور ۷, دوشنبه

و خلقناکم ازواجا ...



زوج آفرید
اما
جدا جدا ...

که مادام
دستت بلرزد

و در انتظار
آغوشی، نوازشی، بوسه ای ...
جان بکنی و بمیری




۱۳۹۰ مرداد ۲۸, جمعه

VVV



هفتصد و هفتاد و هفت روز در بند 
بدون ساعتی مرخصی 
...



×. در شب های قدر در بندان را فراموش نکنیم 
اللهم فک کل اسیر ...




برای پیر روستای خاطراتم


موهایت
- نه چون کلیشه های گذشته
دو آبشار قهوه ای -
که وحشی اند
چون دو چشم خشمگینت
که خم به پیشانی انداخته اند

دست هایت
- نه چون حریر در اشعار -
که تکه تکه اند
چون کویر خشک
چون سینه ستبرت فراخ اند

گونه هایت
- نه گلگون و نه لطیف -
که آفتاب سوخته اند
همچون ریگ زار لب هایت

های مرد روستایی رویاهایم ... نیستی!

۱۳۹۰ مرداد ۲۶, چهارشنبه

۱۳۹۰ مرداد ۲۰, پنجشنبه

برای شهدای تاریخ ...


سوال آزادی و پاسخ سکوت
- صد هزاران درد -

اینجا دلی به فعان، به گریه
- در سوگ صد ها مرد -

چقدر کوتاه و کم
- خبر موجز و مفید -

اسلحه نشانه رفت و ناگاه شلیک!






نوزده مرداد، تهران 
صابر خسروی 



۱۳۹۰ مرداد ۱۵, شنبه

هذیونیات نیمه شب ...


این داستان واقعی است، پراکنده است، فهمش اهلش را می خواهد؛ اما تو باور مکن ...
باید استراحت کنم خیلی زیاد، به وسعت مرگ شاید ...

- کم صبرتر، عذاب آورتر و افتضاح تر از قبل شدم! لعنت به من ...
- قصه عذاب وجدانهای هر شب: رنجاندمش، از دستم عصبانی است، نکند ناراحت شد ...
- شب بیداری مزمن، سر درد دائمی ...
- دلم سیگار که نه! شاید الکل می خواهد! شاید حشیش! به مرگ هم فکر می کنم ...
- کجاست آن همه صبر و حوصله که بنشینم و بیاموزم ...
- دلم برای آن همه انگیزه که داشتمشان تنگ شده است ...
- دغدغه هایم هنوز پابرجاست اما ...
- چه حس بدی است ... تا به حال از کسی متنفر نبوده ام اما یکبار شد، چقدر سخت! چقدر سنگین!
از کسی متنفر شدم! تنفر! می فهمید!؟ از کسی که روزگاری دوست خطابش می کردم و هنوز هم!
یکبار بود اما ویرانم کرد ...
- خدا هم از این اقلیم بودنم رخت بر بسته است ...
- حوصله سابق نیست ...
- چیزی میخواهم که تنها آرامم کند، برای لحظه ای، ذره ای، اندکی، لختی ...
- چه زود پیر شده ایم انگاری ...


یه روز خوب میاد؟
چه فرق می کند دیگر ...


تمام ... (!؟)




×. گاهی درد و دل با هجاها و حرف ها و کلمه ها شاید آدمی را آرام کند ...

۱۳۹۰ مرداد ۱۱, سه‌شنبه

تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْحَكِيمِ


وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَن فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعًا ۚ أَفَأَنتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّىٰ يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ
و اگر پروردگارت میخواست، تمام کسانی را که روی زمین هستند همگی به (اجبار) ایمان می آوردند؛ آیا تو می خواهی مردم را مجبور سازی که ایمان بیاورند!؟ 

۱۳۹۰ مرداد ۸, شنبه

آموزش زبان نرم نرمک - 2




1. 
abandon = forsake = desert = quit 
ترک کردن 

2. واکاوی کلمه deal

معامله کردن = deal in 
سر و کار داشتن = deal with 

مثال: 
these merchants deal in silk 
این تاجران ابریشم معامله می کنند 

how to deal with stress
چگونه میشه با استرس سر و کار داشت (سرو کله زد)

3. نکته تو پرانتز:

ابریشم = silk 
بازرگان و تاجر = merchant 

4. نکته جالب:
کلمه before رو همه ما با ترجمه قبل از می شناسیم اما گاها به معنی پیش رو هم کاربرد داره 
به مثال زیر (جمله حفظی!) توجه کنین:

put the evidences before the court 
شواهد رو در مقابل دادگاه بذار 


5. نکته انحرافی:
دادگاه = court
شواهد و مدارک  = evidences 



- دانستن حق همه است ...
با به اشتراک گذاشتن آن این حق را ترویج دهید!